من مخاطرات هر آلترناتیو را پیش از تصمیم گرفتن ارزیابی می کنم. |
|
|
|
|
|
|
وقتی تصمیمی گرفتم،آنرا نهایی میدانم ـ چون مهارت تصمیمگیری من همیشه قوی است. |
|
|
|
|
|
|
پیش از آغاز فرایند تصمیم گیری سعی می کنم موضوع واقعی را مشخص کنم. |
|
|
|
|
|
|
من برای یافتن راه حل های بالقوه یک مشکل، متکی به تجربه خودم هستم. |
|
|
|
|
|
|
من معمولاً یک حس درونی در مورد مشکلات دارم و برای تصمیم گیری متکی به آن هستم. |
|
|
|
|
|
|
من گاهی از پیامدهای واقعی تصمیم های خودم غافلگیر و مبهوت می شوم. |
|
|
|
|
|
|
من از یک فرایند مشخص و تعریف شده برای سازماندهی تصمیم هایم استفاده می کنم. |
|
|
|
|
|
|
فکر می کنم شریک کردن ذینفعان متعدد در تولید راه حل ها می تواند این فرایند را بیش از آنچه باید دشوار و پیچیده کند. |
|
|
|
|
|
|
اگر در مورد تصمیم خودم مردّد باشم بر می گردم و مفروضات و فرایند را دوباره بررسی می کنم. |
|
|
|
|
|
|
من برای انتخاب بهترین ابزار تصمیم گیری در مورد هر تصمیم خاص وقت صرف می کنم. |
|
|
|
|
|
|
من پیش از تصمیم گرفتن انواع راه های بالقوه را در نظر می گیرم. |
|
|
|
|
|
|
من قبل از ابلاغ تصمیم خودم، برنامه ای برای اجرای آن تهیه می کنم. |
|
|
|
|
|
|
در یک تصمیم گیری گروهی من معمولاً از پیشنهادهای دوستانم حمایت می کنم و سعی می کنم راهی برای اجرایی کردن آنها بیابم. |
|
|
|
|
|
|
در هنگام ابلاغ تصمیم، دلایل منطقی و توجیه خودم را هم در آن می گنجانم. |
|
|
|
|
|
|
اجرای برخی از گزینه هایی که من انتخاب کرده ام دشوارتر از حد انتظار من بوده است. |
|
|
|
|
|
|
من ترجیح می دهم خودم تصمیم بگیرم و سپس به دیگران اطلاع بدهم که چه تصمیمی گرفته ام. |
|
|
|
|
|
|
من مهم ترین عوامل در هر تصمیم را مشخص و سپس از آنها برای ارزیابی انتخاب های خودم استفاده می کنم. |
|
|
|
|
|
|
من برای جلب حمایت دیگران از برنامه هایم بر اینکه به تصمیمهایم چقدر اطمینان دارم، تأکید می کند. |
|
|
|
|
|
|